فیلم «۱۲ مرد خشمگین»: مؤلفههای پستمدرنیستی و چشمانداز جامعهشناختی
فیلم «۱۲ مرد خشمگین» (12 Angry Men) یک درام حقوقی است.
به گزارش مملکت آنلاین، فیلم «۱۲ مرد خشمگین» (12 Angry Men) یک درام حقوقی است.
«۱۲ مرد خشمگین» و پیام اصلی آن
فیلم «۱۲ مرد خشمگین» (12 Angry Men) یک درام حقوقی است که در سال ۱۹۵۷ به کارگردانی سیدنی لومت ساخته شد. این اثر که بر اساس نمایشنامهای به همین نام نوشتهی رجینالد رُز ساخته شد، به یکی از آثار شاخص در تاریخ سینمای آمریکا و موفقترین فیلمهای تاریخ سینما مبدل گردید. «۱۲ مرد خشمگین» را میتوان نمونهی درخشان پیوند ادبیات نمایشی و هنر هفتم محسوب کرد. ارزش ادبی اثر در پرداخت دقیق شخصیتها و دیالوگهای چندلایه، و اهمیت سینمایی فیلم در تبدیل متن آن به یکی از ماندگارترین درامهای تاریخ سینما نهفته است؛ اثری که همچنان بهعنوان نمونهای کلاسیک در آموزش حقوق، جامعهشناسی و هنر روایت مورد استناد قرار میگیرد.
داستان فیلم دربارهی تلاش یکی از اعضای هیئت منصفه برای متقاعد کردن یازده عضو دیگر، بر پایهی اصل «تردید منطقی» در مورد بیگناهی یک متهم است. ویژگی قابل توجه فیلم آن است که تقریباً تنها با استفاده از یک صحنه فیلمبرداری شده است. روایت فیلم در یک اتاق واحد و در فضایی کاملاً مینیمالیستی شکل میگیرد. همین ساختار مینیمالیستی فیلم و روایت در یک اتاق واحد و تمرکز بر گفتوگوهای نفسگیر میان اعضای هیئت منصفه، به نقطهی قوت اثر تبدیل میشود. فیلم توانست نشان دهد که قدرت کلام، استدلال و کشمکشهای روانی میتواند بهاندازهی جلوههای بصری و صحنههای پرتحرک، مخاطب را مسحور کند. شخصیت اصلی «12 مرد خشمگین» یک مهندس معمار به نام دیویس است؛ نخستین کسی که در برابر اکثریت به بیگناهی متهم رأی میدهد و با جسارت، مداومت، منطق و وجدان خود؛ دیگر اعضای هیئت منصفه را نیز متقاعد میکند. شخصیت دیویس، عضو شمارهی 8 هیئت منصفه، بیشک قهرمان اصلی روایت است و یازده عضو دیگر هیئت منصفه را قدم به قدم به حقیقت نزدیکتر میکند. او «حساس، سخاوتمند، متواضع و در همهی احوال منطقی» است. دیویس که در پایان داستان نام خود را آشکار میسازد، نشان میدهد که حقیقت میتواند از دل فردیت و مقاومت در برابر جمع برآمده و مسیر تصمیم جمعی را تغییر دهد.
پیام اصلی داستان را میتوان در سه محور اصلی چنین خلاصه کرد: نخست آنکه حقیقت وابسته به اکثریت نیست و گاه جسارت، ابرام و پافشاری یک فرد میتواند همهچیز را دگرگون کند و مسیر جمع را تغییر دهد (قدرت فردیت و شجاعت). دوم، هیچ حکم قطعی و مطلقی وجود ندارد؛ آنچه اهمیت دارد تحلیل احتمالات و درک معنای واقعی «تردید منطقی» است (نفی قطعیت و پذیرش «تردید منطقی»). سوم اینکه، پیشداوری و قضاوت شتابزده خطاست و تنها با اتکا به شواهد و مدارک، و پرهیز از رفتار احساسی و شخصی کردن مسائل، میتوان به تصمیمی عادلانه و عقلانی رسید (نقد پیشداوری و تأکید بر عقلانیت). این سه محور در کنار هم، جوهرهی اخلاقی و معرفتشناختی اثر را شکل میدهند.
مدرن یا پستمدرن
فیلم «12 مرد خشمگین» (1957) را میتوان واجد برخی مؤلفههای پستمدرنیستی دانست و حتی در شمار نخستین نمونههای آثار پستمدرن در سینمای جریان اصلی قرار داد. هرچند ساختار روایی اثر کلاسیک و مدرن است، اما در سطح مضمون/محتوا و معرفتشناسی، ویژگیهای پستمدرن بهوضوح در آن دیده میشود: فروپاشی حقیقت واحد، چندصدایی (Polyphony) بودن روایتها، زیر سؤال رفتن روایت رسمی و برجسته شدن «تردید منطقی» بهعنوان بنیان فهم و دانش. این فیلم بیش از آنکه یک درام حقوقی باشد، تمرینی است برای درک معنای واقعی «تردید منطقی» و فهم حقیقت از دل بحث و گفتوگو، تفسیر و شک؛ و از همین منظر میتوان آن را در امتداد حساسیتهای فکری پستمدرنیسم قرار داد.
این نکته را نباید از نظر دور داشت که پستمدرنیسم اساساً با «روایتهای کلان» مخالف است. این جریان به نقد «کلانروایتها» و روایتهای مسلطی میپردازد که در جوامع مدرن حافظ نظم و ثبات تلقی میشود. در فیلم، روایت رسمی دادستان، محکمه، پلیس و شهود بهطور کامل فرو میریزد؛ و همین فروپاشی روایت کلان، یکی از نشانههای بارز پستمدرنیسم است.
در فیلم هیچ صدای مطلقی وجود ندارد. هر شخصیت یک موضع گفتمانی دارد (12 نفر). این دقیقاً همان چندصدایی (Polyphony) پستمدرن است.
بنیان پستمدرنیسم بر این اساس است که حقیقت یک روایت نیست، بل مجموعهای از تفسیرهاست. پستمدرنیسم نقد کلانروایتها است و در جهت رد کلانروایتها، از خردهروایتها جانبداری میکند. در «12 مرد خشمگین»، ما 12 شخصیت متفاوت داریم با 12 روایت و 12 تفسیر از یک واقعه و این تفاسیر و روایتها متفاوت و متناقض هستند - این دقیقاً ساختار پستمدرن حقیقت است.
فیلم در لحظهی رأی نهایی تمام میشود؛ بیننده فقط متوجه این نکته میشود که همهی اعضای هیئت منصفه به «بیگناهی» رأی میدهند، اما هیچ نتیجهی قطعی از سرنوشت متهم، دادگاه اصلی یا حتی آیندهی خود هیئت منصفه نشان داده نمیشود. شخصیتها پراکنده میشوند و روایت عملاً در نقطهای نیمهتمام رها میشود. در نظریهی پستمدرنیسم، پایان باز یکی از ویژگیهای مهم است: رد قطعیت؛ رد «کلانروایت» و روایت نهایی و تأکید بر چندصدایی و امکان تفسیرهای متفاوت. از این منظر، پایان فیلم را میتوان پستمدرنیستی دانست، چون مخاطب را در وضعیت «تردید» و «تأمل» رها میکند. البته این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که پایان باز در اینجا بیشتر به اخلاقی و معرفتشناختی بودن پیام مربوط است تا صرفاً تکنیک روایی؛ یعنی فیلم میخواهد بگوید: «حقیقت مدام در حال ساخته شدن است و قطعیتی وجود ندارد». بنابراین، پایان باز و عدم نتیجهگیری قطعی در فیلم را نیز میتوان بهعنوان یک مؤلفهی پستمدرنیستی تعبیر کرد. این پایان، همانند کل فیلم، بر «تردید منطقی» و «چندصدایی» تأکید دارد و مخاطب را وادار میکند خودش ادامهی روایت را در ذهن بسازد.
نقطهی کانونی تحلیل مفهوم «تردید منطقی» («من یک تردید منطقی در ذهنم دارم») است. این «تردید منطقی» بنیان معرفتشناسی پستمدرن است. این جمله، اگرچه در حقوق مدرن معنا دارد، اما در فلسفهی پستمدرن تبدیل میشود به رد قطعیت، رد روایت رسمی، پذیرش چندصدایی و دستیابی به معرفت و دانش از طریق شک.
یک نگاه از منظر جامعهشناسی
فیلم «12 مرد خشمگین» (1957) را میتوان در نسبت با فضای نظری جامعهشناسی دهههای ۵۰ و ۶۰ آمریکا نیز مورد بررسی قرار داد. در آن دوران، کارکردگرایی (structural functionalism) بهعنوان نظریهی غالب، تمرکز خود را بر ساختارهای کلان و نظم اجتماعی گذاشته بود و فرد را عمدتاً در نقشهای اجتماعی حل میکرد؛ به بیان دیگر، رویکرد مذکور فرد (فردیت) را نادیده میگرفت و به ساختارهای کلان توجه میکرد. جامعهشناسی کلاسیک در این دوره گرفتار طرحهای کلان و روایتهای کلان بود و کمتر به کنش فردی و تعاملات خرد توجه نشان میداد. در مقابل، این فیلم با برجسته کردن نقش یک فرد در تغییر مسیر تصمیم جمعی (قهرمان داستان، دیویس)، عملاً نقدی بر آن رویکرد کلانمحور است و نشان میدهد که فرد میتواند ساختار را تحت تأثیر قرار دهد، نه صرفاً تابع آن باشد (چنانکه فردگرایی و تلاش فردی در فرهنگ و فلسفهی آمریکایی بسیار مورد تأکید قرار دارد).
از همین منظر، «12 مرد خشمگین» را میتوان پیشدرآمدی بر جریانهایی دانست که بعدها کارکردگرایی را به چالش کشیدند. 12 مرد خشمگین دقیقاً برعکس رویکرد فوقالذکر، بر فرد و کنش فردی تمرکز دارد. در این فیلم یک نفر (دیویس معمار) با وجدان و استدلال خود میتواند کل ساختار رأیگیری و تصمیم جمعی را تغییر دهد. این یعنی فیلم، در سطح جامعهشناختی، ردی بر کارکردگرایی کلاسیک است: نشان میدهد که فرد میتواند ساختار را متأثر کند، نه فقط برعکس. در دههی 1960 (اندکی پس از خلق «12 مرد خشمگین») نظریههایی چون فمینیسم (تأکید بر فردیّت و صداهای متفاوت، زمینهای مشترک با نقدهای فمینیستی دارد؛ یعنی رد روایت کلان و توجه به تجربههای خاص)، قومانگاری (فیلم نشان میدهد چگونه افراد با روشهای روزمره و استدلالهای ساده، نظم اجتماعی را بازسازی میکنند) و کنش متقابل نمادین (فیلم دقیقاً بر تعاملات چهرهبهچهره، گفتوگو، و معناهای نمادین تمرکز دارد. این همان چیزی است که کنش متقابل نمادین بعدها بر آن تأکید کرد)، همگی بر اهمیت تجربههای خاص، تعاملات روزمره و چندصدایی تأکید کردند و روایتهای کلان را کنار زدند. فیلم نیز با تمرکز بر گفتوگوهای چهره به چهره، تفسیرهای متفاوت از یک واقعه، و قدرت کنش فردی در برابر جمع، همان حساسیتهای نظری را پیشاپیش به نمایش میگذارد. از این رو میتوان گفت این اثر نمونهای اولیه از نقد کارکردگرایی و زمینهساز توجه به رویکردهای خردمحور در جامعهشناسی است، و همین پیشدستی و نوآوری در طرح حساسیتهای تازه، آن را به یک نمونهی آوانگارد بدل میسازد.
جمعبندی (برآیند معرفتشناختی و جامعهشناختی)
فیلم باآنکه فرم و ساختار رواییاش کلاسیک (مدرن) است، لیکن از لحاظ معرفتشناسی و محتوایی پستمدرن است. «12 مرد خشمگین» به ما میگوید که حقیقت واحد وجود ندارد، هیچ روایت مطلقی پذیرفته نیست، بنیان عقلانیت، دانش و حقیقت بر شک و تردید و پرسش استوار است. نویسندهی اثر روایت کلان و رسمی را زیر سؤال میبرد و مرجعیت را فرومیریزد (اینها دقیقاً همان مؤلفههای پستمدرنیسم است). از منظر جامعهشناسی نیز فیلم در تقابل با کارکردگراییِ غالب دهههای ۵۰ و ۶۰ آمریکا، فردیت و کنش فردی را در برابر ساختار کلان و «کلانروایت» برجسته میسازد.
انتهای پیام/